شعر فارسی

1. چشمه و سنگ

چشمه و سنگ

جدا شد یکی چشمه از کوهسار / به ره گشت، ناگه به سنگی دچار

    به نرمی، چنین گفت با سنگ سخت: / «کرم کرده، راهی ده، ای نیک بخت

                                          گران سنگ تیره دل سخت سر / زدش سیلی و گفت: « دور ای پسر

نجنبیدم از سیل زورآزمای / که ای تو، که پیش تو جنبم ز جای؟»

 نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد / به کندن در استاد و ابرام کرد.

چ بسی کند و کاوید و کوشش نمود / کز آن سنگ خارا رهی برگشود

برو کارگر باش و امیدوار / که از یأس، جز مرگ، ناید به بارگرت پایداری است در کارها / شود سهل، پیش تو دشوارها